من شخصا اهل قضاوت کردن نیستم
همیشه شعارم این بوده که شاهد بی غرض باشم...
اگه ممکنه من فقط بازگو کنم
البته خیانت همه مدلش هست..مالی... امانتی...کاری...همکاری... شغلی...شراکتی...
ولی فعلا از زناشویی شروع میکنیم تا بعد به مراتب بعدیش هم برسیم...این بحث خودش هزارتا پست میخواد..
یکیش که شاهدش بودم.... اسمشو بزارین هرچی دلتون خواست...من میگم خیانت...
من یه دوست دارم بچه شهرستانه ( به کسی توهین نشه... در ادامه منظورم رو میفهمین )
ایشون پارسال ازدواج کردن و دختری از اقوام خودشون رو به زوجیت اختیار کردن....
سه ماه بعد تو شهریور بود فکر کنم... اومدن با همسرشون منزل ما مهمانی و کاری هم با من داشتند...
ازشون خیلی خوب پذیرایی کردیم و من متوجه شدم همسرش فوق العاده ساده و روستاییه... خیلی خیلی ساده و زودباور...5 کلاس سواد داشتند...بنده خدا تا حالا کامپیوتر رو از نزدیک ندیده بودند...فقره دیگه..و محرومیت...
از من خواستند براشون یه سیستم بخرم و یه کم یادشون بدم تا با خودشون ببرن شهرستان و باهاش کار کنند...
من دوستم رو ( بهش بگیم رضا...موافقین ؟؟) ... من رضا رو بردم چهار راه ولی عصر...رضا تهران زیاد اومده بود ولی ایندفعه تابستون بود و خوب...دخترا.... خودتون بهتر میدونین دیگه...
رضا مرتب میرفت تو شیکم مردم یا سکندری میخورد... بهش گفتم چیه؟؟؟ چرا همچینی...گفت سروش خان ( با من خیلی رسمیه ) اینا کین..خارجین؟؟ گفتم نه دخترای تهرانند... گفت خاک تو سر من ... پرسیدم چرا.... گفت آخه اگه اینا دخترن پس اون*****چیه انداختن بیخ ریش من...گفتم مگه دوسش نداری...گفت چرا....میخوامش...ولی اینا رو هم میخوام.... میشه یکیشونو برام جور کنی ببرمش****** یا اینکه*****.
به حد انفجار عصبانی شدم..... ازش پرسیدم مرتیکه نفهم... مگه تو زن نداری... اینا چیه میگی...گفت شرمنده...من الان هیچی حالیم نیست.... سریع برش گردوندم خونه و گذاشتمشون خونه و مادرم رو بردم خونه خواهرم به هوای مهمونی.....میفهمین که... میخواستم راحت باشن.
شب برگشتیم تا براشون شام درست کنیم.... دیدم زده تمام صورت دختره رو کبود کرده چون دختره نمیخواسته اون تیپی و اون ریختی بگرده.....
رضا رو بردم خونه رفقا... سپردم بهشون...برگشتم رفتم سراغ خواهرم با هم دختره رو بردیم درمانگاه...سه تا دندونش شیکسته بود..... تمام لباش پاره پاره بود.... تمام تنش کبود بود...
رفتم سراغ رضا...اگه بچه ها جلومو نگرفته بودن کار داده بودم دست خودم...فقط تونستم یه سیلی آبدار بهش بزنم که خداییش دلم نیومد ولی پرت شد یه گوشه...
جلو همه زد زیر گریه...گفت خوب تقصیر من چیه...دختره هیچی بلد نیست...فیلم آنچنانی براش بردم خوشش نیومده... از این تیپها هم نمیزنه...من میخوام زنم تو دلم جا باز کنه نه مثل دیوار گچی ساده باشه...
من خودم خفه خون گرفتم...موندم بهش چی بگم... فقط گفتم خوب حالا حتما باید میزدیش...؟؟
گفت بابای دختره خویشمه.... گفته اگه حرف گوش نکرد بزنش...
گفتم همچین زدیش خون بالا آورده...این رسم مردونگیه؟؟؟
خاک تو سر اون بابا و تو و کل طایفه تون که هنوز نمیدونین زن چیه...
ببخشین من الان اعصابم بهم ریخت....برداشت و قضاوت با خودتون.....
به نظر شما اشکال کجاست؟؟؟؟.
|
امتیاز مطلب : 54
|
تعداد امتیازدهندگان : 13
|
مجموع امتیاز : 13